پر طاووس و خرس های طمع کار ، همدلی
مژگان مشتاق
صبح روز بعد کاکل سبز با ناراحتی از خواب بیدار شد تا همراه خانواده به سمت سرزمین های جنوبی برود. او در حال جمع کردن وسایل اش بود که صدای زاغی را شنید. زاغی از اهالی دهکده کمک می خواست. او روی شاخه ای نشست و نفس زنان گفت: «چند تایی از خرس های سیاه که در دهکده کناری زندگی می کنند خانواده سنجاب ها را گرفته اند تا آن ها را با خود به شهر ببرند. آن ها می خواهند پوست سنجاب ها را بفروشند...
موارد مرتبط