
پیشولی به شکار گنجشک می رود ، تمرکز
مژگان مشتاق
وقتی پیشولی به خودش آمد، به نوک شاخه رسیده و هر دو پایش روی هوا مانده بود. او ناگهان از بالای درخت بر روی بوته گل سرخی افتاد و خارهای گل، بدنش را زخمی کرد. صدای جیع او به آسمان رسید. این بار، داد و فریادش پرنده ها را فراری داد. پدرش آن قدر عصبانی شده بود که دست از شکار کشید و به سمت خانه به راه افتاد...
موارد مرتبط