
وسوسه ی تمشک های سیاه ، حفظ سلامت جسمانی
بهروز واثقی
آفتاب هنوز با قدرت می تابید و بچه ها خسته و کوفته زیر سایه درختان دراز کشیده بودند. بعد از مدتی، ببری دلش را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد. کم کم صدای ناله همه بچه ها که از درد به خودشان می پیچیدند، بلند شد. راکونا که حالش خوب بود، با تعجب و نگرانی به بچه ها نگاه می کرد...
موارد مرتبط