
شب ترسناک و حمله ی گرگ ها ، مسئولیت پذیری
مژگان مشتاق
پاسی از شب که گذشت واق واق، بی سر و صدا از خانه خارج شد. همه جا تاریک بود و دندان های او از سرما به هم می خورد. گرگ ها مثل شب های گذشته دور دهکده جمع شده بودند و چون صدای سگ کلانتر را نمی شنیدند تصمیم گرفته بودند آن شب به دهکده حمله کنند. صدای باد و زوزه گرگ ها، واق واق را می ترساند؛ اما او که نمی خواست به خاطر ترس، از کاری که باید انجام می داد منصرف شود، به سختی در میان برف ها حرکت می کرد و به طرف دروازه دهکده می رفت.
موارد مرتبط