
ستاره و سیاوش در شب عروسی ، شناخت فرهنگ خانواده و اجتماع
بهروز واثقی
روزها می گذشت و هیچ یک از اهالی دهکده ی زندگی، لباسی از میمون ها نمی خریدند. میمون پدر هر روز لباس هایی با طرح ها و مدل های جدید می دوخت اما اهالی توجهی به لباس ها نمی کردند. یک روز میمون پدر به دُم باریک و مادرش گفت: «متاسفانه اهالی دهکده با این که خیلی مهربان هستند اما از لباس های ما خوششان نمی آید. اگر وضعیت به همین شکل باشد مجبوریم دوباره به شهر خودمان برگردیم…
موارد مرتبط