
رویای ترسناک پرواز ، رفع اضطراب
مژگان مشتاق
بچه ها از پله های ایوان بالا رفتند و کنار مادربزرگ روی قالیچه ای قدیمی نشستند. قبل از آنکه بچه ها چیزی بگویند مادربزرگ دستی به سر روزبه کشید و گفت: «پسرم تو چرا مثل سیاوش و ستاره بازی نمی کنی؟» روزبه که سرش پایین بود و ناخن هایش را می جوید، گفت: «من نمی توانم با بچه ها بازی کنم. باید خودم را برای امتحان تیزهوشان آماده کنم. مامان و بابا دوست دارند حتما در این امتحان قبول شوم...
موارد مرتبط