
من دیگر ما: جلد پنجم (نقش تلویزیون تربیت کودک)
محسن عباسی ولدی
«من دیگر ما: جلد پنجم» نوشته محسن عباسی ولدی(-۱۳۵۵) است و در این جلد از مجموعه به موضوع «نقش تلویزیون در تربیت کودک» آثار حضور تلویزیون در محیط خانه و تاثیر سوء تربیتی به سبب استفاده نادرست آن میپردازد.
در بریدهای از مقدمه کتاب میخوانیم:
آمد؛ بی آنکه خبر دهد. خیلی قدرت طلب بود و خودخواه. این را وقتی فهمیدم که دیدم پیشانی خانه را از آنِ خود کرد تا همیشه چشمها به سوی او باشد. هیچ کس از پرحرفیاش به ستوه نیامد. چنان در دلها جا گرفت که اگر ساکت مینشست و خاموش، همه منتظرِ به سخن آمدنش بودند. من از یک درْگذشتۀ از میانِ ما رفته سخن نمیگویم، پس چرا زمان فعلهایم ماضی است؟ باید فعلها را به زمان حال بیاورم.
هر چه قدر بیشتر حرف میزند، ارتفاع رضایتمان بیشتر میشود. نگاهش هم که نکنیم، صدایش که باشد، برایمان آرامبخش است. وقتی ساکت است، مثل این است که چیزی را گم کردهایم. عزیزترین سرمایه؛ یعنی عمرمان را دو دستی در اختیارش قرار دادهایم تا هر طور که صلاح میداند خرجش کند. برایمان مهم نیست در برابر عمرمان چه چیزی عطایمان میکند. همین که با او هستیم، کافی است. جای بچه را هم برایمان گرفته؛ البته شاید بهتر باشد که بگوییم او دیگر بچهمان شده و شاید هم عزیزتر از او! حالا که محاسبه میکنم، میبینم زمانی را که به تلویزیون اختصاص میدهم، خیلی بیشتر از وقتی است که در اختیار کودکم میگذارم.
نمیخواهم نامش را تلویزیون بگذارم. نام این قاب را قبلۀ خانه میگذارم و میگویم، از وقتی که آمده، کودکم رو به سوی او نماز تربیتش را اقامه میکند. برای اینکه شرط انصاف را زیر پا نگذارم، باید بگویم قبلۀ دل من هم مدتهاست رو به سوی این قاب چرخیده است.
برای جدا کردن بچهها از تلویزیون اولین کاری که باید انجام بگیرد، جدا شدن والدین از تلویزیون است.
_ میزان تماشای فیلم و سریال را به حداقل برسانید. هیچ اتفاقی نمیافتد اگر مدتی نه فیلم ببینید، نه سریال. تماشای مسابقات ورزشی را هم کم کنید.
_ اگر اعتیاد خودتان به قدری شدید است که فکر میکنید نمیتوانید به این راحتی از تلویزیون جدا شوید، میزان تماشای تلویزیون را در هنگامی که فرزندتان بیدار است کم کنید.
_ اگر به هر دلیلی میخواهید در مقابل کودک برنامههای تلویزیونی را تماشا کنید، به هیچ وجه حرص و ولع خود را به
«وقت طلاست» ضرب المثلی است که برای بسیاری از انسانها که به زندگی مدرن تن دادهاند، به موزهها پیوسته است.
انسانی که از خدا غافل میشود، از امور اساسی دیگر هم غافل خواهد شد: از حقیقتِ جایی که در آن هست؛ یعنی دنیا، از مقصدی که خانۀ ابدی اوست؛ یعنی آخرت و حقیقتِ جایگاه انسان در این عالم؛ یعنی خلیفۀ خدا بودن.
چند وقتی از این پرسش فرار میکردم؛ اما پرسشِ سمجی است. رهایم نمیکند. از هر طرف که میروم، در مقابلم سبز میشود. امروز تصمیم گرفتهام با پاسخ به آن، از دستش خلاص شوم. خودش که تنها نیست، با چند پرسش دیگر دست به دست هم داده و دورهام کردهاند. پرسش اصلی این است: «با تلویزیون به کجا رسیدهای؟» به نظر ساده است و پیش پا افتاده؛ اما پاسخی برایش ندارم. نه اینکه ندارم. دارم؛ ولی نمیخواهم آن را بپذیرم.
کتاب روزبهروز در جامعۀ بشری اهمیت بیشتری پیدا میکند. ابزارهای نوظهور مهمترین هنرشان این است که مضمون کتابها و محتوای کتابها و خود کتابها را راحت و آسان منتقل کنند. جای کتاب را هیچ چیزی نمیگیرد.
میگوید: تو میتوانی برای فرزندت کتابی که در حد او و به نفع اوست بخری. میتوانی کتاب فرزندت را از ابتدا تا انتها بخوانی و اگر به مصلحتش نیست در اختیارش نگذاری؛ اما مگر میشود همۀ برنامههای تلویزیون را تماشا کرد و بعد، اجازۀ تماشای آن را به فرزند داد؟
باید بپذیرم که تا به حال دربارۀ ماهیت تلویزیون و تفاوت آن با کتاب این اندازه دقیق فکر نکرده بودم.
انسان امروز در تهاجم اطلاعات است. شاید این تعبیر را کم نشنیده باشید که: «امروزه بسیاری از انسانها اقیانوسهای یک میلیمتری اطلاعات هستند» ؛ اما کسی هم باید بگوید که این اقیانوس یک میلیمتری چه میزان از حس آرامش و خوشبختی را برای انسان به ارمغان آورده است؟
بیا یک بار به خانهای فکر کن که حاکمش انسان باشد؛ نه تلویزیون.
تربیت به معنای حقیقی یعنی قرار گرفتن در مسیری که انسان به وسیلۀ استفاده از استعدادهایش به هدف آفرینش خویش میرسد.
تفکر، مشغول کردن ذهن به واقعیتها و حقیقتها و تخیل مشغول کردن ذهن به غیرواقعیهاست.
تربیت دینی مبتنی بر تفکر است. قوۀ تخیل هم در صورتی میتواند در خدمت تربیت قرار بگیرد که سرباز تفکر باشد.
انسان متفکر آنچه را که هست میبیند (واقعیت) و از آن، راهی برای رسیدن به آنچه باید باشد (حقیقت) پیدا میکند. انسان خیالپرداز، واقعیتها را نمیبیند. برای خودش واقعیتهای خیالی درست میکند، از میان واقعیتهای خیالی هم راهی برای رسیدن به حقیقت وجود ندارد.
انسان باید از تخیل استفاده کند؛ اما نباید با تخیل زندگی کند. انسان باید سوار بر تخیل باشد، نه اینکه تخیل بر ذهن او سوار شود.
تفکر، واسطۀ استفاده از تخیل در مسیر واقعیت است.
سکوت هم معنای خود را از دست داده. سکوت یعنی حرف نزن تا صدای خدا به گوشَت برسد؛ اما چرا برای تو، سکوت یعنی کسی سخن نگوید تا صدای تلویزیون را بشنوی؟
باورهایی که به وسیلۀ تصاویر به انسان منتقل میشود، باورهای آگاهانهای نیست. کار تصویر آن است که بی آنکه بدانی خودش را باورِ وجود تو کرده و تمایلات تو را هم به سوی خودش بکشاند.
برنامه تمام شده و کودک به سراغ مادر آمده: مامان وقتی شما و بابا ازدواج کردید، خدا منو به شما داد؟
مادر که فهمیده برنامۀکودک چه دسته گلی به آب داده، دستپاچه شده و نمیداند چه بگوید.
برای متولیان این برنامه مهم نیست که کودک نباید دربارۀ نحوۀ بچهدار شدن چیزی بداند. بسیاری از بچهها اگر ذهنشان دستکاری نشود، حتی تا سنین نوجوانی هم تردیدی ندارند که در بچهدار شدن، تنها خواست خدا کافی است. خداست که به پدر و مادرها بچه میدهد؛ اما این گفت و گوی چند ثانیهای کافی است که این سؤال بیمورد را برای بچهها به وجود بیاورد که ازدواج و شوهر چه ربطی به بچه دارد؟
اگر یکی از دلایل اصلی چاقی، تحرک کم است، یکی از اصلیترین دلایل تحرک کم نیز تماشای بیش از اندازۀ تلویزیون است.
محور قرار گرفتن تلویزیون در خانواده، به صورت طبیعی روابط کلامی میان اعضای خانواده را کم میکند. نتیجۀ کم شدن روابط کلامی نیز تأخیر در یادگیری تکلم است.
به جرأت میتوان گفت که خلاقیت و استفاده از هوش با روشن شدن تلویزیون خاموش میشود.