
تربیت بدون فریاد
اکرم کرمی، هال ادوارد رانکل
«تربیت بدون فریاد» نوشته هال ادوارد رانکل، روانشناس آمریکایی است.
نویسنده در آغاز کتاب درباره ساختار و هدف این کتاب نوشته است:
هدف من از نوشتن این کتاب ساده است: آرام کردن دنیا؛ هر بار یک ارتباط.
ابتدا از ارتباط با فرزندانتان شروع کنید. اعتقاد راسخ دارم با پیاده کردن اصول این کتاب در زندگی خود، روابط شما و فرزندتان چنان میشود که همواره در آرزوی آن به سر میبردید. این روابط قرین شادی، همکاری، توازن و از همه مهمتر احترام متقابل خواهد بود. در واقع آرامش آنقدر هم که تصور میکنید از خانواده شما دور نیست.
برای آنکه این کتاب شما را در برقراری چنین ارتباطی یاری دهد، ساختاری انتخاب کردهام که با روشی منطقی شما را با شیوه تربیت بدون فریاد آشنا سازد؛ روش گام به گام. در ابتدا ممکن است بعضی از اصول این کتاب متناقض و حتی کمی نوظهور به نظر برسند؛ چون برخلاف بسیاری از تعالیم سنتی هستند. هرچند میتوانید با نگاهی به فهرست مطالب، موضوع مورد نظر خود را از میان فصول کتاب انتخاب کنید، اما اگر میخواهید حداکثر استفاده را از کتاب بکنید، بهتر است فصلها را بترتیب بخوانید.
این کتاب در چهار بخش و دوازده فصل تدوین شده است. در انتهای هر بخش، داستانی واقعی از تجارب زندگیِ افرادی مانند شما را نقل کردهام. بعضی از این داستانها مربوط به مراجعینی است که برای درمان یا آموزش نزد من آمدهاند و بعضی دیگر مربوط به همکاران و دوستانم است. خوشبختانه از موهبت همکاری با افرادی برخوردارم که وقت، پول و انرژی خود را صرف یادگیری تمرکز بر خود و شیوه ارتباط با دیگران میکنند. گام زدن کنار آنها و مشاهده تحولی که آنها در روابط خود ایجاد میکنند برایم موهبتی بهغایت ارزشمند است.
ما به جای فرزندانمان مسئول نیستیم، ما نسبت به آنها مسئول هستیم.
اگر همیشه حق با شما باشد، یک جای کار اشکال دارد.
مدافع رشد و تکامل فرزندتان باشید
فرزندان شما طرحهایی در دست اقدام هستند. سرنوشت آنها نامعین است و شخصیتشان هنوز شکل نگرفته است. حتی قیافه آنها نیز به مرور زمان تغییر خواهد کرد. شما باید مدافع و حامی رشد و تکامل مستمر فرزند خود باشید. برای این کار نباید اجازه دهید اعضای فامیل به فرزندتان لقب خاصی بدهند و او را در گروه خاصی جای دهند.
در اینجا، شما در کانون توجه قرار میگیرید؛ زیرا در نهایت تنها کسی را که میتوانید کنترل کنید خودتان هستید. اگر اطمینان حاصل کنید که حتی در صورت بدرفتاری فرزندتان، رفتار شما صحیح خواهد بود، در آن صورت احتمال آنکه در هر موقعیتی تأثیری مثبت اعمال کنید بیشتر خواهد شد. حال هر موقعیتی که باشد و معنی تربیت بدون فریاد همین است.
حقیقت این است که ما خیلی درباره آنها حرف میزنیم، خیلی مقایسه و خیلی طبقهبندی میکنیم و خیلی پیشبینی میکنیم. اما وقت آن رسیده است که دست از این کار برداریم.
سعی کنید موردی را به یاد آورید که در آن فرزندتان غیرقابل کنترل بوده است. آیا اگر در چنین موقعیتی عواطف و احساسات خود را بیشتر کنترل میکردید، نتیجه متفاوتی نمیگرفتید؟
کودکان میخواهند والدینشان کمتر نگران شوند و خیلی بیشتر متعادل و خویشتندار باشند. آنها دوست دارند شما خونسرد بمانید، حتی زمانی که خود از کوره درمیروند.
همانطور که خواهیم دید، والدین واقعا باید اینگونه باشند.
والدین، هر کجای دنیا که باشند، با سختترین چالش زندگی خود روبهرو هستند: تلاش برای ایجاد یک محیط خانوادگی محبتآمیز و مملو از همکاری و احترام متقابل. آنها سعی دارند این هدف را در فرهنگی به ثمر بنشانند که بیمسئولیتی و لذتطلبی را رواج میدهد.
«چرا فرزندانمان باید از ما اطاعت کنند؟ اصلاً انگیزه آنها چیست؟ آیا انگیزه آنها این است که ما را راضی و خوشحال نگه دارند؟ تا کی میتوانند این انگیزه را حفظ کنند؟ مسلما این انگیزه خیلی دوام نمیآورد.
حفظ خونسردی به ما کمک میکند تا برای فرزندان خود قلمرو شخصی ایجاد کنیم یعنی به آنها آزادی دهیم تا به صورت بزرگسالانی خودگردان رشد کنند و این حریم را محترم بشماریم. با تعیین حد و مرز برای آزادی خود، به آنها آزادی میدهیم و به آن احترام میگذاریم.
من راحتی و آسایش را در پذیرش خود میبینم. وقتی سرانجام دریابیم که توجه به خود از خودمان شروع و به خودمان ختم میشود، دیگر شادی و دوام را از دیگران طلب نمیکنیم.
ـ جنیفر لودن
کودکان باید از ما فاصله بگیرند تا آنچه ما دوست داریم بشوند، یعنی بزرگسالانی خودفرمان. بنابراین حال که آنها به ما نزدیکند میتوانیم فاصله گرفتن صحیح را به آنها بیاموزیم.
از این رو با این معما روبهرو هستیم. والدین کودکان را شکل میدهند. کودکان خود را شکل میدهند. البته هر دو عبارت صحیح است.
اگر میخواهیم تغییری رخ دهد، باید اجازه دهیم پیامد کارها فریاد بکشند. میتوانیم کنار بکشیم و اجازه دهیم نتایج و پیامدها کار خود را بکنند. چگونه؟ خوب حتما میتوانید پاسخ را حدس بزنید: یاد بگیرید که خونسرد باشید.
نظریه تلقیح را از یاد نبرید. هرچه کودک زودتر با درسهای زندگی مواجه شود بعدها نیاز کمتری به درسهای سخت زندگی واقعی خواهد داشت.
برای آنکه به جای مدل «مسئول بودن به جای فرزند» مدل «مسئول بودن نسبت به او» را برگزینیم، لازم است ابتدا سؤالهای بیشتری از خود بپرسیم: چه چیز به فرزندان ما انگیزه میدهد؟ آنها واقعا چه میخواهند؟ به جای قبول مبارزه و شاخبهشاخ شدن با آنها، با طرح چه سؤالهایی میتوانیم به آنها کمک کنیم تا خواستههای خود را کشف و بررسی کنند؟
صرفا به این دلیل که فرزندتان یک زمان یک الگوی رفتاری خاصی را نشان داده است، شما را مجاز نمیسازد به او لقبی بدهید که تمام عمر با او باشد.
اینجا نکتهای اساسی وجود دارد: آنچه درباره فرزندانتان میگویید مهمتر از آن چیزی است که به آنها میگویید.
چه هدیه گرانبهایی به فرزندانمان خواهیم داد اگر با خودداری از تحمیل یک قالبِ شخصیتیِ معین مانع رشدشان نشویم. چه هدیه گرانبهایی خواهد بود اگر از مقایسه آنها با خواهرها و برادرهایشان جدا احتراز کنیم و اجازه ندهیم اعضای فامیل در مورد آنها از القاب و طبقهبندیهای مختلف استفاده کنند. در واقع به این ترتیب ما فرصت کشف و یافتن را به آنها ارزانی خواهیم کرد.
این کتاب در چهار بخش و دوازده فصل تدوین شده است. در انتهای هر بخش، داستانی واقعی از تجارب زندگیِ افرادی مانند شما را نقل کردهام. بعضی از این داستانها مربوط به مراجعینی است که برای درمان یا آموزش نزد من آمدهاند و بعضی دیگر مربوط به همکاران و دوستانم است.
ما خیلی کمتر از آن چیزی که همواره به ما گفته میشود، به جای فرزندانمان مسئولیم، اما خیلی بیشتر از آنچه تصور میکنیم، نسبت به آنها مسئولیت داریم.
اگر بر خود تمرکز کنید رابطه سالمتر و شادتری با کل اعضای خانواده خواهید داشت.
مرزها هم به ما آزادی میدهند و هم آن را محدود میکنند.
کودکان به درستی نمیدانند که در کدام نقطه حریم آنها تمام و حریم شما آغاز میشود. بنابراین انتظار داشته باشید که آنها بخواهند حریم خود را وسعت دهند و قلمرو خود را بزرگتر کنند.
قدرت ایجاد حریم برای فرزندانتان این است که از آنچه فرزندانتان در آن انجام میدهند در شگفت خواهید شد! هرچه نگرانی شما از انتخابهای آنها کمتر شود، گزینشهای آنها بیشتر شما را متعجب خواهد کرد.
کودکانی که عملکردی عالی دارند، آنهایی هستند که وجودشان کمتر از همه برای رستگاری ما ضرورت دارد.
شما باید بتوانید شاهد آن باشید که فرزندتان عاقبت کار خود را تحمل میکند.
چگونه خود را نسبت به بیماری سرخک مصون میسازیم؟ با تزریق دُز کوچکی از میکروب آن. همین مطلب در مورد پیامد و نتیجه کارها صدق میکند. هرچه کودکان ما بیشتر با عواقب اندک قانونشکنیهای کوچک خود روبهرو شوند، کمتر دچار خطاهای بزرگ و عواقب شدید آنها میشوند. نظر ما این است که هرچه فرزندان ما زودتر با قانون «هرچه بکاریم همان را درو خواهیم کرد.» آشنا شوند، کمتر مجبور میشوند، به موازات رشدشان، تاوانهای سنگینتری برای خطاهای بزرگتر خود پس دهند.
اگر رفتاری بارها و بارها تکرار شود شما به سادگی بر فرد دیگری تمرکز میکنید یعنی شخصی که دوست دارید رفتارش تغییر کند. اما در اینجا نکته گولزنندهای وجود دارد: یک الگو همیشه مستلزم وجود بیش از یک نفر است. حال حدس بزنید که وقتی شما و فرزندتان یک الگوی مشترک را تجربه میکنید، چه چیزی در جریان است؟ بله، در واقع شما در ایجاد رفتارهایی که در این الگو رخ میدهد نقش دارید.
اقدام مفید این است که بدون سرزنش کردن خود یا دیگری، به نقش خود در ایجاد مشکل در الگوی معیوب فکر کنید. این یک الگوست، نه بیشتر و نه کمتر و تمام الگوها قابل تغییرند. فقط کافی است یک بخش از الگو یعنی نقش خودتان را تغییر دهید تا کل الگو ناگزیر به تبع آن تغییر کند. بنابراین میبینید که باز بهتر است روی خود تمرکز کنید.
من نمیگویم که اجازه دهید آنها بیقید و بند باشند و بدون هیچ محدودیتی خودخواهانه رفتار کنند. منظور من درست برعکس این است. بخشی از مسئولیت ما این است که با نشان دادن جایگاه فرزندانمان حریمی برای آنها ایجاد کنیم. یعنی فضایی در اختیارشان قرار دهیم و اجازه دهیم از آنِ خودشان باشد. اما یک معنی دیگر آن این است که به آنها نشان دهیم چه بخشی به آنها تعلق ندارد. بیتردید آنها دوست ندارند شما حدود را تعیین کنید، اما مبارزه برای حریم خصوصی بخشی طبیعی از رشد سالم است. تکلیف آنها این است که برای وسعت بخشیدن به حریم خود مبارزه کنند.
تکلیف بسیار دشوار آنها این است که در عین حال که از ما میخواهند برای آنها حدود و ساختار تعیین کنیم، برای وسعت قلمرو خود هم تلاش کنند و تکلیف بسیار دشوار والدین این است که در عین تعیین حدود برای فرزندانشان، آزادی آنها را در محدوده خودشان محترم بشمارند. بیتردید این کار سخت است
هیچچیز بهتر از تفریحی نیست که کل خانواده در آن شرکت داشته باشند.
ـ جری سینفلد
همه ما به دنبال لحظههای سرشار از محبت و حتی دوستی با فرزندانمان هستیم.
اما این شیوه تربیتی چه تأثیری بر خانواده میگذارد؟ پاسخ این است که وقتی این شیوه زیاد اِعمال شود تلاش والدین را برای تعیین جایگاه افراد خانواده خنثی میکند؛ زیرا دیگر از مسند اقتدار برخوردار نیستند. وقتی والدین همواره در پی آنند که نیازهای عاطفی فرزندانشان را تأمین کنند، دیگر کودکان برای ثبات و راهنمایی به والدین خود نگاه نمیکنند.
بیتردید آنها دوست ندارند شما حدود را تعیین کنید، اما مبارزه برای حریم خصوصی بخشی طبیعی از رشد سالم است. تکلیف آنها این است که برای وسعت بخشیدن به حریم خود مبارزه کنند.
تکلیف بسیار دشوار آنها این است که در عین حال که از ما میخواهند برای آنها حدود و ساختار تعیین کنیم، برای وسعت قلمرو خود هم تلاش کنند و تکلیف بسیار دشوار والدین این است که در عین تعیین حدود برای فرزندانشان، آزادی آنها را در محدوده خودشان محترم بشمارند.
هدف اصلی تربیت این است که فرزندان خود را به عنوان بزرگسالان خودفرمان راهی اجتماع کنیم. ما میخواهیم آنها بتوانند خواستههای خود را ابراز کنند، خود تصمیم بگیرند و مسئولیت رفتارهای خود را بپذیرند. ما میخواهیم آنها بتوانند روی پای خود بایستند و خود انتخاب کنند چه کاری را انجام بدهند و چه کاری را انجام ندهند. چیزی که ما دوست نداریم این است که ابراز اختیار و اراده خود را با ما تمرین نکنند.
«البته، دلم میخواهد وقتی دوستانش به او ماریجوانا تعارف میکنند، نه بگوید، اما قطعا دوست ندارم وقتی از او میخواهم به خانه بیاید به من هم نه بگوید!»
صِرف آنکه قدرت به سهولت مورد سوءاستفاده قرار میگیرد ما را مجاز نمیسازد که آن را به کلی رد کنیم. آسیبی که فقدان اقتدار، به ویژه در زندگی کودکان، به بار میآورد درست مانند سوءاستفاده از قدرت وحشتناک است.
هرگاه ما اسمی روی فرزندان خود میگذاریم، حتی در تصدیق بیغرضانه بعضی از صفات، به شدت حریم آنها را محدود میسازیم و پیوسته بر سر مسیر رشدشان مانع میگذاریم. با لقب دادن به فرزندانمان قابلیت «در شگفت شدن» را که لازمه سفر کودکی است، مخدوش میسازیم. اما لقب دادن تنها راهی نیست که مانع کنجکاوی کودک میشود و آن را فرومینشاند.
حفظ خونسردی و آرام ماندن. ثبات قدم در اجرای حدود و پیامدها تنها روش مؤثر استفاده از قدرت در حلقه ارتباط کودک و والد است، مشروط بر آنکه قبل از اتخاذ هر تصمیمی با خونسردی و آرامش کاملاً درباره آن فکر کنید. به این ترتیب احتمال آنکه این تصمیمات معقولتر و واقعبینانهتر باشند و به رشد همه کمک کنند بیشتر میشود.
ماهیت دوگانه نقش تربیت را بیان میکند یک روی تربیت جنبه شخصی آن است و روی دیگر آن جنبه حرفهای آن. آنچه در جنبه شخصی میگنجد عبارت است از تفریح و سرگرمی، با هم بودن، تماسهای دلگرمکننده و بازی. این عناصر در لحظههای خاصی رخ میدهند که در آن از قدردانی به زانو میافتیم و از شادی اوج میگیریم. این لحظهها ما را تشنه تعریف کردن از فرزندانمان میکنند. آیا تا به حال همکاری داشتهاید که هر روز بخواهد داستانی از شیرینکاری فرزندش تعریف کند؟ آیا خود چنین نبودهاید؟
یک روی تربیت جنبه شخصی آن است و روی دیگر، جنبه حرفهای آن.
جنبه حرفهای تربیت تقریبا عاری از لذت و سرگرمی است و شامل عملکردهای اساسی خانواده میشود: تأمین غذا، پوشاک و مسکن، برنامهریزی، تعیین حدود و مقررات، اِعمال تنبیه، برقراری حکومت نظامی و وقت خواب.
زندگی توأم با اشتباه نه تنها شرافتمندانهتر، بلکه مفیدتر از زندگی است که در آن هیچ کاری انجام ندهیم.
جرج برنارد شاو،
آیا میخواهید فرزندتان طوری بار آید که پیامد رفتارهای خود را بپذیرد؟ بنابراین تنها کاری که باید انجام دهید این است که وجود این پیامدها را در خانه خود بپذیرید، به همین سادگی.
اما خبر بد اینکه: اگر قرار باشد در خانه خود پذیرای پیامد رفتارها باشیم، ابتدا باید یاد بگیریم که اول خودمان پذیرای آن پیامدها باشیم.
هرچه کودکان ما بیشتر به عواقب اندک قانونشکنیهای کوچک خود روبهرو شوند، کمتر دچار خطاهای بزرگ و عواقب شدید آنها میشوند.
هرچه کودکان ما بزرگتر میشوند قلمرو مراجع اقتداری که با آن روبهرو میشوند نیز بزرگتر میشود و از قلمرو مامان و بابا فراتر میرود و مجازاتهایی که از ناحیه آنها برای خطاها اِعمال میشود شدیدتر است. اینجاست که شما به عنوان یک پدر یا مادر باید تشخیص دهید که آیا میتوانید یا باید پادرمیانی کنید یا نه.
ما دوست نداریم شاهد خطا کردن فرزندانمان باشیم. در ضمن دوست هم نداریم وقت و انرژی صرف کنیم و مقررات را اِعمال کنیم. در نتیجه فریاد میزنیم، تهدید میکنیم و امیدواریم که نتیجه بگیریم، یعنی امیدواریم که فریادهای ما آنها را وادار کند که مطابق میل ما رفتار کنند. وقتی نتیجه نمیگیریم بیشتر فریاد میزنیم و بعد این فریاد کشیدن، خود به صورت یک اصل درمیآید؛ اما یک اصل بیثمر، همه ما این حقیقت را تشخیص میدهیم. هیچکس با فریاد کشیدن چیزی یاد نمیگیرد و رشد نمیکند. ولی چه کار دیگری میتوان انجام داد؟
اگر میخواهیم تغییری رخ دهد، باید اجازه دهیم پیامد کارها فریاد بکشند. میتوانیم کنار بکشیم و اجازه دهیم نتایج و پیامدها کار خود را بکنند. چگونه؟ خوب حتما میتوانید پاسخ را حدس بزنید: یاد بگیرید که خونسرد باشید. اما قبل از آن باید واقعا علاقهمند باشید که به جای تمرکز بر اصلاح اشتباهات فرزندانتان، خود را آرام سازید.
اگر اجازه دهید رابطه علت و معلولی در خانه شما جریان پیدا کند و هرکس با پیامد کار خود روبهرو شود، موضعی کاملاً متفاوت انتخاب میکنید. در این صورت شما تصمیم میگیرید که در زندگی نقش راهنما را به عهده بگیرید و در حینی که فرزندانتان تلاش و مبارزه میکنند، در کنارشان گام بردارید. شما مسند رهبر و راهنمایی را انتخاب میکنید که واقعا در نقش خود فعال است. تصدیق میکنید که قانون عمل و عکسالعمل یا «هرچه بکاریم همان را درو میکنیم»، نیرومندتر و بزرگتر از شما، نگرانی شما و طغیانهای عاطفی فرزندتان است.
اجازه دهید کلامی درباره «پندارزدایی» داشته باشیم. وقتی کودکان به سوی بزرگسالی گام برمیدارند، پندار یا تصور ایدهآل آنها درباره کامل بودن والدینشان بهتدریج رنگ میبازد. در کودکی آنها باید ما را انسانهای کاملی بپندارند، چون نیاز دارند ما اینگونه باشیم. در واقع به این ترتیب آنها احساس امنیت میکنند. آنچه آنها میدانند این است که هر آنچه نیاز دارند از طریق والدینشان یعنی اسطورههای قدرت، تأمین میشود (یا ممکن است نشود). کودکان نیاز دارند والدین خود را بزرگ و قدرتمند ببینند. طبیعی است که کودک دوساله نیاز داشته باشد شخصی از او محافظت کند. کودکان باید بتوانند به والدین خود اعتماد کنند، مطمئن باشند که آنها میتوانند اژدهایی که در کمد پنهان شده یا هیولایی را که زیر تخت خوابیده است بکشند. آنها همچنین نیاز دارند آنچه را والدینشان میگویند باور کنند. اگر نتوانند به والدین خود یعنی محافظان آنها در مقابل پلیدیها اعتماد کنند، این چه دنیایی خواهد بود؟
هر رابطهای از دو قسمت تشکیل میشود: آنچه گفته میشود و آنچه دریافت میشود. «آنچه گفته میشود» همان کلماتی است که بر زبان میآیند یا نوشته میشوند. آنچه دریافت میشود کل پیام مبادلهشده و تأثیر آن بر روابط دو طرف است.
وقتی من به دخترم قول میدهم یک سگ برای او بخرم، آنچه گفته میشود مربوط به حیوانی مانند سگ است، اما آنچه دریافت میشود ارتباط بین من، دخترم و دیگر اعضای خانواده است. با عمل به قولم، حتی قولی که دوست دارم آن را پس بگیرم، ارتباطی ایجاد میکنم که از شادی (یا عذاب) جمع کردن فضولات سگ دخترم، بسیار فراتر میرود. در واقع با عمل به قول خود این پیامها را به دخترم انتقال میدهم.
زندگی و دنیا نظم و قانون دارد.
انسانها میتوانند روی همدیگر حساب کنند.
افراد و مراجع صاحب نفوذ قابل اعتمادند.
اگر رفتاری بارها و بارها تکرار شود شما به سادگی بر فرد دیگری تمرکز میکنید یعنی شخصی که دوست دارید رفتارش تغییر کند. اما در اینجا نکته گولزنندهای وجود دارد: یک الگو همیشه مستلزم وجود بیش از یک نفر است. حال حدس بزنید که وقتی شما و فرزندتان یک الگوی مشترک را تجربه میکنید، چه چیزی در جریان است؟ بله، در واقع شما در ایجاد رفتارهایی که در این الگو رخ میدهد نقش دارید.
اقدام مفید این است که بدون سرزنش کردن خود یا دیگری، به نقش خود در ایجاد مشکل در الگوی معیوب فکر کنید. این یک الگوست، نه بیشتر و نه کمتر و تمام الگوها قابل تغییرند. فقط کافی است یک بخش از الگو یعنی نقش خودتان را تغییر دهید تا کل الگو ناگزیر به تبع آن تغییر کند.
رسالت شما به عنوان یک والد این است که میز را برای فرزندان خود بچینید و اطمینان حاصل کنید که جایگاه هر یک از آنها در خانواده محفوظ است. این جایگاه در کنار میز جایی است که هر کودک به عنوان عضوی از نظام خانواده پذیرفته شده است.