جنجال بزرگ در زمستان سرد ، گفت و گو
مژگان مشتاق
گاو و اسب آن قدر با هم دعوا کردند و داد زدند که جلسه بدون هیچ نتیجه ای به پایان رسید. هر دوی آن ها زودتر از بقیه اهالی، خانه کدخدا را ترک کردند. موطلایی که از دعوای پدرش با گاو شیرفروش ناراحت شده بود، مدتی بیرون از خانه قدم زد و با خود فکر کرد. او از خود می پرسید: « چرا پدرم با بریدن درخت های پای کوه مخالف است؟ آیا برای این مخالفت دلیلی دارد؟ آیا او چیزی می داند که دیگران متوجه آن نیستند؟
موارد مرتبط