
یک نکته کلیدی در پرورش کودکان باهوش
هوشمندی برای هر موجود، به عنوان توانایی آن موجود، در حل مسئلههایی که با آن مواجه است، تعریف می شود.
قبل از اینکه به سراغ اصل بحثمان برویم، اجازه بدهید یک سوال ساده اما مهم را با هم مرور کنیم.
در جنگلهای شمال کشور، دو قورباغه پیدا شدهاند. یکی از آنها یک قورباغهی کاملا معمولی به نظر میرسد و ظاهرا هیچ نوع توانمندی یا ویژگی خاصی ندارد.
اما قورباغهی دیگر، یک توانمندی بسیار خاص و نادر دارد: او میتواند چند غزل از حافظ را از حفظ و به زبان و لهجهی فارسی سلیس بخواند.
اگر قورباغهی حافظخوان را با قورباغهی معمولی مقایسه کنیم، در مورد هوش این قورباغه چه نظری دارید؟
- قورباغهای که حافظ میخواند تیزهوشتر است.
- هوش قورباغهای که حافظ میخواند با قورباغهی دیگر یکسان است.
- قورباغهای که حافظ میخواند کمهوشتر [و خنگتر] است.
پاسخی که به سوال فوق میدهیم و گزینهای که انتخاب میکنیم، میتواند تا حد زیادی نگرش ما را به هوش و هوشمندی و پرورش فرزندان هوشمند مشخص کند.
پاسخی که ما به این سوال میدهیم، پاسخی است که با تعریف هوش توسط دنیل رابینسون منطبق است.
از میان سه گزینهی فوق، اگر یک گزینه وجود داشته باشد که بتوان به سادگی آن را به عنوان گزینهی نادرست در نظر گرفت، آن گزینه، جملهی نخست خواهد بود:
شاید بتوان قورباغهای را که حافظ میخواند یا موسیقی مینوازد، قورباغهای خارقالعاده یا نابغه دانست.
شاید هم بتوان مغز این قورباغه را پیچیدهتر از سایر قورباغهها دانست، اما هیچ یک از این ها با «هوشمند بودن» مترادف نیستند.
نابغه بودن تعریف مشخصی دارد:
نبوغ به معنای دارا بودن یک توانایی ذاتی و خارقالعاده از بدو تولد و به صورت ذاتی است.
در زبان انگلیسی هم Genius از ریشه لاتین Gignere به معنی ذاتی و درونی و از بدو تولید و تولد (Generation) است.
در زبان فارسی هم، ما در گذشته و امروز کلمهی فرزاد را داشتهایم و داریم که کاملا معادل نابغه است. چون تاکید میکند که فرد از ابتدا، برتر زاده شده است.
با توجه به این توضیحات دو نکته مشخص است:
- قورباغهی آوازه خوان یا حافظ خوان، را میتوان یک قورباغهی نابغه دانست.
- نبوغ قابل پرورش نیست. ما نمیتوانیم از آموزش نبوغ مالی صحبت کنیم. میتوانیم از بلوغ مالی یا مهارت مالی صحبت کنیم، اما نبوغ یا در ذات یک موجود هست و یا نیست.
تکلیف ما در مورد مغز پیچیده هم مشخص است. بعید است کسی مخالف این فرض باشد که رفتار پیچیدهتر نیازمند مغز پیچیدهتر است. پس احتمالا قورباغهای که حافظ میخواند، در مقایسه با قورباغهای که فقط قورقور میکند، مغز پیچیدهتری دارد.
اما تکلیف ما با هوش و هوشمندی چیست؟

تعریفی از هوش که از دنیل رابینسون وام میگیریم، چنین است:
هوشمندی برای هر موجود، به عنوان توانایی آن موجود، در حل مسئلههایی که با آن مواجه است، تعریف میشود.
بر این اساس، قورباغهای که حافظ میخواند، قورباغهای هوشمندتر نیست. چون این توانایی به حل هیچ یک از مسائل زندگی قورباغهای کمک نمیکند.
سرنوشت چنین قورباغهای احتمالا یا سرگرم کردن مردم در سیرکها و برنامههای تلویزیونی است و یا در لابراتوارها زیر دست دانشمندان تشریح و تکه تکه خواهد شد.
به عنوان نخستین گام، میتوانیم بگوییم که:
این قورباغهی نابغه و خارقالعاده، از لحاظ هوش، تفاوتی با قورباغهی دیگر ندارد.
تا اینجای بحث، موضوعی است که برای علاقمندان به روانشناسی قابل درک است. اما دوستانی که بحث تفکر استراتژیک را هم میشناسند، ممکن است حتی قضاوتی تند و تیزتر داشته باشند و بگویند: قورباغهای که حافظ میخواند، از قورباغهای که حافظ نمیخواند خنگتر و کمهوشتر است.
چون منابع قورباغه مانند هر سیستم و موجود دیگری محدود است. اگر بخشی از منابع قورباغه صرف این توانمندی شده، احتمالا این منابع در جای دیگری – که به زندگی قورباغهای مربوط میشود – چندان رشد نکردهاند.
ما نمیدانیم که زبان یک قورباغه که میتواند برای تلفظ کلمات حرکت کند، برای شکار پشه هم مناسب خواهد بود یا نه.
بنابراین، چنین قورباغهای یا از گرسنگی خواهد مرد و یا نیازمند مدیر سیرک یا مجری تلویزیون است که پس از حافظ خواندن، پشهای را در دهانش قرار دهند (حتما افراد خارقالعادهای را میشناسید که در مدیریت جنبههای عادی زندگی اقتصادی خود ناتوان هستند).
والدین شتابزده و فرزندان شتابنده
حالا کمی با خودتان فکر کنید. به این مهارتها (صرفا به عنوان مثال) توجه کنید:
- صحبت کردن به زبان انگلیسی
- صحبت کردن به زبان فرانسه
- توانایی هدایت یک گروه پنج نفره از کودکان هم سن و سال
- توانایی حل اختلاف بین دو دوست
- توانایی فیزیکی و آمادگی جسمانی (نرمش و ورزش)
- نواختن یک ساز
- حل معما
- توانایی ساختن یک ساختمان با لگو
- توانایی چیدن یک پازل
- توانایی تعریف کردن چند داستان ساده
یک کودک پنج ساله را در نظر بگیرید و کمی فکر کنید. ببینید کدامیک از این مهارتها یا فعالیتها میتوانند از یک کودک پنجساله، یک کودک هوشمندتر بسازند؟

شتابزدگی والدین – در ایران و جهان – باعث میشود که فرزندان ما در پنج سالگی، تواناییها را بیاموزند که برای حل مسائل در دهسالگی نیاز دارند و در دهسالگی توانمندیهای مربوط به حل مسایل چهارده سالگی را بیاموزند و به همین شیوه همواره شتابزده آموزش ببینند.
دستاورد این شتابزدگی در آموزش فرزندان، گاهی اوقات به شکل طنز آمیزی به مخروط وارون یادگیری تبدیل میشود.
به این صورت که فرزند ما در پنج سالگی، انگلیسی حرف میزند.
در هفت سالگی ساز می زند.
در چهارده سالگی، انبوهی نام تاریخی را حفظ میکند.
در بیست سالگی، مهندسی یا پزشکی میخواند.
در سی سالگی، برای یادگیری مهارت ارتباطی تلاش میکند.
در سی و پنج سالگی به کلاس زبان بدن میرود.
و در چهل سالگی، می کوشد مهارت کار تیمی خود را پرورش دهد.