
آشنایی با مشاغل مهماندار هواپیما، خلبان و شیرینی پز برای کودکان
این مطلب، که برگرفته از کتاب دایره المعارف مشاغل برای کودکان است، کودکان را با مشاغل خلبانی، مهماندار هواپیما، مهندس برق، رفتگر، مربی مهد و شیرینی پز آشنا میکند.
خلبان
پدر من خلبان است. او می تواند یک هواپیمای بزرگ را از زمین بلند کند؟ یک بار من و مادرم سوار هواپیما شدیم، اما پدرم اجازه نداد من به کابین خلبان بروم. کابین خلبان اتاقی است که خلبان در آن می نشیند و هواپیما را حرکت می دهد. پدر من با هواپیما از ابرها هم بالاتر می رود. من آرزو دارم یک روز مثل پدرم خلبان هواپیما بشوم. آن وقت می توانم به کابین خلبان بروم!
مهماندار هواپیما
مادر من مهماندار هواپیما است. او هر روز سوار هواپیما می شود و همراه مسافرها به شهرهای دیگر می رود و باز هم به شهر خودمان بر می گردد.
ایک بار من و پدرم سوار هواپیما شدیم. مادر برای مسافرها آب میوه و کیک آورد. او به من یاد داد که چه طوری کمربند صندلی ام را ببندم. مادرم با همه مهربان بود. وقتی کسی چیزی لازم داشت، مادرم فوری به کمک او می رفت.
آن روز مادرم با چند نفر مسافر خارجی انگلیسی حرف زد و من فهمیدم که مادرم می تواند به زبان انگلیسی هم حرف بزند.
من و پدر هر روز دعا می کنیم که مادر سالم و خوشحال از سفر برگردد.
مهندس برق
پدر من مهندس برق است. او ناشنواست. مادرم می گوید که زمان جنگ یک بمب نزدیک سنگر پدرم منفجر شد و از آن روز به بعد پدرم دیگر هیچ صدایی را نمی شنود. من و مادرم با زبان اشاره با او حرف می زنیم.
پدر من در یک شرکت بزرگ خانه سازی کار می کند. او نقشهی برق ساختمان ها را می کشد. من و پدر فیلم های خنده دار را خیلی دوست داریم. ما همیشه با هم فیلم تماشا می کنیم. من حرف هایی را که در فیلم می گویند، با زبان اشاره به پدرم می گویم. آن وقت هر دو با هم می خندیم.
پدر من خیلی باهوش است اگر موقع حرف زدن به لبهای ما نگاه کند، می فهمد که ما چه و گفتیم. من و مادرم او را هزار تا هزار تا دوست داریم.

شیرینی پز
پدر من شیرینی پز است. او در یک قنادی کار می کند. پدرم موقع درست کردن شیرینی لباس و له مخصوص می پوشد. لباس و کلاه او همیشه سفید و تمیز است.
یک روز پدرم برای یک جشن عروسی کیک چهار طبقه درست کرد. او با این کیک عکس هم رفت!
ما عکس پدرم و کیک چهار طبقهی او را به دیوار زده ایم. پدر من همیشه بوی خوب شیرینی می دهد!
رفتگر
پدر من رفتگر است. او هر شب ساعت 9 کارش را شروع می کند. او و همکارهایش کیسه های زباله را از در خانه ها جمع می کنند. آنها را در یک ماشین مخصوص می گذارند و می برند.
پدر من قبل از بیدار شدن مردم خیابان ها را جارو می کند. وقتی همه بیدار می شوند، خیابانها تمیز تمیز است.
پدر من خیلی خسته به خانه بر میگردد. خدا کند همه بدانند که او چه قدر زحمت کشیده است. کاش هیچ کس آشغالهایش را روی زمین نریزد.
مربی مهد
مادر من در یک مهد کودک کار می کند. او مربی مهد کودک است. من و مادرم هر روز با هم به مهد کودک می رویم.
مادرم در مهد کودک برای بچهها قصه می گوید و به آنها شعر و نقاشی یاد می دهد و با آنها بازی میکند.
اسم مادر من افسانه است. بچههای مهد کودک به او «افسانه جون» میگویند.
مادر من آن قدر با بچهها مهربان است که من در مهد کودک فکر میکنم همه ی بچه ها خواهر و برادرهای من هستند و افسانه جون مادر همهی ماست!