
آشنایی با مشاغل معلم، پلیس، نقاش و نویسندگی برای کودکان
این مطلب، که برگرفته از کتاب دایره المعارف مشاغل برای کودکان است، کودکان را با مشاغل معلم، پلیس، نویسندگی و نقاش آشنا میکند.
پلیس
پدر من پلیس است. او سوار یک ماشین پلیس واقعی میشود. ماشین او آژیر دارد. پدر من بعضی از شبها به خانه نمیآید و با ماشین پلیس به گشت میرود.
آن وقت من و مادر با هم شام میخوریم و میخوابیم. صبح پدرم به خانه میآید و برای ما نان تازه میخرد.
او هیچ وقت نمیگوید: «خسته ام!» پدرم با من بازی میکند و برایم کتاب میخواند، اما همیشه وسط بازی خوابش میبرد!
نقاش
پدر من نقاش ساختمان است. او چند تا قلمموی بزرگ دارد که با آنها دیوارها را رنگ میکند.
پدر من وقتی سر کار میرود، لباس رنگارنگ مخصوص میپوشد. لباس کار او پر از لکههای رنگی است. من لباس رنگارنگ پدرم را خیلی دوست دارم. لباس او مثل یک دفتر نقاشی است. پدرم لباسش را همیشه گوشهی حیاط میگذارد کنار قلم موهایش.
یک روز من لباس کار پدرم را پوشیدم و قلمموی او را هم برداشتم تا مثل پدر بشوم! لباس برای من خیلی بزرگ بود. قلممو هم خیلی سنگین بود. وقتی پدر و مادر مرا دیدند، فقط قاه قاه خندیدند؟

معلم
مادر من معلم است. او در دانشگاه به دانشجوها درس میدهد.
من هیچ وقت دانشگاه را ندیدهام. اما یک بار من و پدرم نزدیک دانشگاه مادرم رفتیم و منتظر او شدیم. آن وقت من، در دانشگاه را دیدم. در دانشگاه خیلی بزرگ بود. وقتی مادرم از آنجا بیرون آمد، به او گفتم: «مرا توی دانشگاه می برید؟»
مادرم خندید و گفت: «اول باید بزرگ شوی، بعد خوب درس بخوانی. آن وقت خودت میتوانی به دانشگاه بروی. بدون من!»
مادرم درست می گفت. هیچ کدام از دانشجوها با مادرشان به دانشگاه نمی رفتند. آنها همه، بزرگ شده بودند.!
نویسنده
مادر من نویسندهی کتابهای کودک است. او میتواند برای همه چیز قصه بگوید. برای فنجان، برای خرگوش، حتی برای پردهها.
مادرم میگوید: «بچهها هم قصه گو هستند. وقتی میخوابند و خواب میبینند، خواب آنها هم قصه است. او میگوید که اگر قبل از خواب به چیزهای قشنگ و آرزوهایمان فکر کنیم، بهترین قصهها را خواب میبینیم.
من و مادرم هر صبح خوابی را که دیدهایم، برای هم تعریف میکنیم. آن وقت هر کس که خواب بهتر و قشنگتری دیده باشد، برنده میشود.